عشق واقعي
ز خاک ِکربلا يک مُشــــت روزي
رسيد از دست زوّاري به دستم
بدو گفتم که اي خاک ِ شفابخش
چرا اينگونه از بوي ِ تو مستم ؟
چرا مجذوب بويت هست عالم ؟؟
چرا من اين همه دل بر تو بستم ؟
براي لحظه اي بوييدن تـــــــو
به پاي کاروان ها من نشستم
بگفتا اعتبارم از حسين است...
که من ارباب ِ خود را ميپَرستم
اگر چه خاکم و در زير پايـــــــت
و ليکن از پليدي ها بِجستــــم
( کمال همنشين برمن اثر کرد
و گرنه من همان خاکم که هستم )
شعراز : بهلول حبيبي زنجاني